می دانم باید بنوسم باید حجم تمام این ورق های که فقط مال من است پر کنم می دانم باید بنویسم شاید کسی بگذرد بخواند و بداند که من......هستم می دانم اما وقتی تو می روی حتی کاغذ و قلم هم نمی توانند حجم دلتنگی مرا بنویسند اما وقتی تو میروی نمی تواند دستهایم...............نمی شود وقتی تو میروی نیستم پس چرا از هستم بنویسم اولین باری که صدای گام هایت را دوست نداشتم وقتی بود که می رفتی
اگه فکر میکنی که رفتنت باعث شکستنم میشه ؛ اگه فکرمیکنی که بعد ازرفتنت اشک میریزم ؛ اگه فکرمیکنی که بانبودنت لحظه هام خالی میشن؛ اگه فکرمیکنی که هرلحظه دلم برات تنگ میشه؛ اگه فکرمیگنی که بی تومیمیرم؛ درست فکرمیکنی تو که میدونی نبودنت رو تاب نمیارم پس تو رو به اون قلب بی ریات باهام بمون
وقتی از حنجره ی کوچه صدایم کردی کفش از در بدری نیز به پایم کردی من سرم گرم خودم بودکه باحیله ی عشق آمدی بی سبب از خویش جدایم کردی سخن از همدلی و همسفری بود که باز در پس وسوسه ای گنگ رهایم کردی بجز از خویش بریدن بجز از دلتنگی بگو ای عشق بگو تا چه برایم کردی؟ میروی مسئله ای نیست ولی حیف نبود پشت این کوچه ی بن بست رهایم کردی؟
تردید نکن تردید نکن سپیده سرخواهد زد خواب ازسرمان دوباره پرخواهد زد تردید نکن کسی ز نسل خورشید بر ریشه ی خشک شب تبرخواهد زد دستان سحر به استخاره روزی تسبیح به قصد خیر و شر خواهد زد طوفان زده ایم وناخدایی ازنو درموج بلا دل به خطر خواهد زد بازوی عدالتی دگر می آید تی پا به بساط زور و زر خواهد زد یک روز اراده ی بشر زنجیری بر پای همین قضا قدر خواهد زد این آتش خفته زیر خاکستر باز صد شعله به جان خشک و تر خواهد زد هر (قاصدکی) پیام بیداری را بر دوش گرفته باز در خواهد زد...
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
می دانم باید بنوسم باید حجم تمام این ورق های که فقط مال من است پر کنم
می دانم باید بنویسم شاید کسی بگذرد بخواند و بداند که من......هستم
می دانم
اما وقتی تو می روی حتی کاغذ و قلم هم نمی توانند حجم دلتنگی مرا بنویسند
اما وقتی تو میروی نمی تواند دستهایم...............نمی شود
وقتی تو میروی نیستم پس چرا از هستم بنویسم
اولین باری که صدای گام هایت را دوست نداشتم
وقتی بود که می رفتی
گفتم نرو پرپر میشم گفتی میخوام رها باشم
گفتم آخه عاشق شدم گفتی میخوام تنها باشم
گفتم دلم گفتی بسوز
گفتی یه عمری باز بسوز گفتم پس عمرم چی میشه
گفتی هدر شد شب و روز گفتم آخه من داغون میشم
گفتی به من خوش میگذره گفتم بیا چشمام تویی
گفتی آخر کی میخره گفتم منو جنس میبینی؟
گفتی آره بی قیمتی گفتم یه روز من کسی بودم
با من نکن بی حرمتی گفتم صدام میمیره باز
گفتی با درد بسوز بساز گفتم حالا که پیر شدم
گفتی که از تو سیر شدم گفتم تمنا میکنم
گفتی میخوام خردت کنم گفتم بیا بشکن تنو
گفتی فراموش کن منو گفتی فراموش کن منو
آره گفتی فراموش کن منو گفتی فراموش کن منو
ایکاش دنیا این همه بی رحم نبود
کاش دلها این همه سنگ نبود
کاش جنس آدمی ازگل واز سنگ نبود
کاش اگر بود درونش همه نیرنگ نبود
کاش دریا همه آبش آبی
رنگ سبزش به همه رنگ نبود
کاش بودی تو که من خاطر تو
این همه راه برای دل و پیوند نبود
تـا بـا غـم عشـق تـو مـرا کار افتــاد
بیـچـاره دلــم در غـم بسیـار افتــاد
بسیـار فتـاده بـود انـدر غـم عشـق
امـا نـه چنیـن زار کـه ایـن بـار افتـاد
اگه فکر میکنی که رفتنت باعث شکستنم میشه ؛
اگه فکرمیکنی که بعد ازرفتنت اشک میریزم ؛
اگه فکرمیکنی که بانبودنت لحظه هام خالی میشن؛
اگه فکرمیکنی که هرلحظه دلم برات تنگ میشه؛
اگه فکرمیگنی که بی تومیمیرم؛
درست فکرمیکنی تو که میدونی نبودنت رو تاب نمیارم پس تو رو به اون قلب بی ریات باهام بمون
سیب سرخی رابه من بخشید و رفت ،
عاقبت برعشق من خندید ورفت ،
اشک درچشمان سردم حلقه زد ،
بی مروت گریه ام رادید و رفت
وقتی از حنجره ی کوچه صدایم کردی
کفش از در بدری نیز به پایم کردی
من سرم گرم خودم بودکه باحیله ی عشق
آمدی بی سبب از خویش جدایم کردی
سخن از همدلی و همسفری بود که باز
در پس وسوسه ای گنگ رهایم کردی
بجز از خویش بریدن بجز از دلتنگی
بگو ای عشق بگو تا چه برایم کردی؟
میروی مسئله ای نیست ولی حیف نبود
پشت این کوچه ی بن بست رهایم کردی؟
دل های بزرگ و احساس های بلند ، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند.
( دکتر علی شریعتی )
تردید نکن
تردید نکن سپیده سرخواهد زد
خواب ازسرمان دوباره پرخواهد زد
تردید نکن کسی ز نسل خورشید
بر ریشه ی خشک شب تبرخواهد زد
دستان سحر به استخاره روزی
تسبیح به قصد خیر و شر خواهد زد
طوفان زده ایم وناخدایی ازنو
درموج بلا دل به خطر خواهد زد
بازوی عدالتی دگر می آید
تی پا به بساط زور و زر خواهد زد
یک روز اراده ی بشر زنجیری
بر پای همین قضا قدر خواهد زد
این آتش خفته زیر خاکستر باز
صد شعله به جان خشک و تر خواهد زد
هر (قاصدکی) پیام بیداری را بر دوش گرفته
باز در خواهد زد...